1 ماه و 1 هفته و1 روزگیت مبارک
عسل مامان این یادداشت رو چند وقت پیش برات نوشته بودم ولی وقت نکرده بودم بذارم: دختر خوشگلم الان که دارم برات می نویسم توی بغلم خوابیدی و سرت روی شونه مه.. وقت نکرده بودم تا امروز که بیام اینجا و برات چیزی بنویسم این یه ماه گذشته زندگی ما از این رو به اون رو شده و با اومدنت یه عالمه عشق و شور و شوق، دل نگرانی و مسئولیت و البته خستگی و بی خوابی های بی پایان روآوردی دخترکم 2 بار بیمارستان بستری شدی به خاطر زردیت که سخت ترین روزها بود برای من..انگار قلبم از جا کنده شده بود و توی اون اتاق ان آی سی یو داشتن خنجر می کردن توش...بابایی هم کلافه بود و خیلی غصه دار بودیم ولی اصلا نمی خواستیم به روت بیاریم..اح...
نویسنده :
سالومه
9:10